یاسمینایاسمینا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

مسافر تابستونی

سیسمونی

یاسمینا کوچولوی من امروز بالاخره سرویس چوبت رو که از آپادانا خریده بودیم اومدن نصب کردن و بعد از رفتن آقای نصاب منو باباجون اتاقت رو چیدیم حالا دیگه دختر کوچولوی نازمون اتاق داره ، ولی خیلی از وسایلت خونه مامانی تو مشهد مونده چون این دفعه تنها رفته بودم مشهد و نمیتونستم تنهایی بیارمشون با اینحال اتاقت مثل خودت خیلی خوشگل شد و منو بابایی کلی شاد شدیم حالا دیگه منتظریم تا یاس قشنگمون بیاد و اتاقش رو ببینه . دختر نازم امیدوارم تو هم از اتاق و وسایلت خوشت بیاد گلم، اینم یه سری عکس که از اتاقت گرفتیم:   ...
3 تير 1392

تعیین جنسیت

کوچولوی من، دیروز چهارشنبه چهاردهم فروردین 92 صبح ساعت 9 برای مشخص شدن جنسیتت قرار بود برم درمانگاه تا ببینم دخملی هستی یا پسملی . با اینکه بخاطر سیزده بدر خیلی خسته بودم ولی از ذوق دیدنت زودتر از همیشه پاشدم و ماشینو برداشتم و به سرعت رفتم درمانگاه، اما هنوز دکتر سونو گراف نیومده بود و شش نفر قبل از من نوبت داشتن، همونجا منتظر نشستم تا بالاخره دکتر اومد و ساعت 10 نوبتم شد و رفتم داخل اتاق، یه خانوم دکتر بداخلاق پشت دستگاه نشسته بود و بعد از یه کم کاووش تو ناحیه راست شکمم گفت بچتون دختره ، ولی اصلا بهم نشون ندادت!! از اتاق اومدم بیرون و به باباجونت زنگ زدم و گفتم داری صاحب یه دختر ناز میشی، اونم کلی خوشحال شد و بوووس بوووس بعد ا...
15 فروردين 1392

سرآغاز

سلام به تو ای حقیقت زندگی من ... امروز که برای تو مینویسم دو ماه و شانزده روز از جوانه زدنت میگذرد، جوانه ای که تنها در وجود من رشد میکند، بزرگ میشود و به حقیقتی شیرین تبدیل خواهد شد. عزیز من ... فرزندم... این صفحه را برای تو گشودم تا از تو بنویسم از بزرگ شدنت، قد کشیدنت و از بهاری شدن زندگی من و پدرت در کنار تو. با اینکه هنوز تکانی هم از تو حس نکرده ام اما لمست میکنم، بوی وجودت سراسر بدنم را فرا گرفته و سرشار از تو شده ام میدانستی... تو معجزه ای! هر روز که میگذرد و بیشتر به تو می اندیشم بیشتر و بیشتر خدا را سپاس میگویم که نوری از خودش را در دل من قرار داد تا بدانم حقیقت هستی چیست و او چقدر بزرگ است مسافر تابستانی من.....
6 اسفند 1391