سرآغاز
سلام به تو ای حقیقت زندگی من ...
امروز که برای تو مینویسم دو ماه و شانزده روز از جوانه زدنت میگذرد، جوانه ای که تنها در وجود من رشد میکند، بزرگ میشود و به حقیقتی شیرین تبدیل خواهد شد.
عزیز من ... فرزندم...
این صفحه را برای تو گشودم تا از تو بنویسم از بزرگ شدنت، قد کشیدنت و از بهاری شدن زندگی من و پدرت در کنار تو. با اینکه هنوز تکانی هم از تو حس نکرده ام اما لمست میکنم، بوی وجودت سراسر بدنم را فرا گرفته و سرشار از تو شده ام
میدانستی... تو معجزه ای! هر روز که میگذرد و بیشتر به تو می اندیشم بیشتر و بیشتر خدا را سپاس میگویم که نوری از خودش را در دل من قرار داد تا بدانم حقیقت هستی چیست و او چقدر بزرگ است
مسافر تابستانی من...
هنوز نمی دانم دختر هستی یا پسر؟! هرچه هستی، بدان که عاشقانه دوستت دارم. من و پدرت هر روز را میشماریم تا تو بیایی و زندگی را با تو جشن بگیریم. بهترین ها را برای تو میخواهیم، مسافر کوچکم پس بیا و برایمان همیشه سبز بمان!!