سفر به مشهد
منو یاسمینا کوچولو برای دیدن خانواده زودتر از همسری رفتیم مشهد، خدارو شکر دختر نازم زیاد اذیت نشد و تمام طول پرواز رو خوابیده بود. وقتی رسیدیم فرودگاه مامان و بابام اومدن استقبالمون و بعد از کلی بوس و بغل رفتیم خونه مامان اینا. پنجشنبه و جمعه همه اومدن دیدنمون، روز شنبه هم خونه پدر همسری رفتیم و عموجون یاسمینا و خونوادش هم برای دیدن دخملی اومدن.
وقتی به خونه مامانم برگشتیم نازگل خانومو پیش مامانم گذاشتم و کمی شیر هم توی ظرف ریختم تا با قاشق بدن بهش و برای خرید رفتم، یک ساعت که گذشت مامانم زنگ زد که زود بیا خانوم خانوما گرسنه شدن!! دختر خانوم بلا نازشون زیاد شده و با قاشق شیر نمیخورن! بدو بدو برگشتم خونه و خریدم نیمه کاره موند، روزهای بعد هم تو زمانهای کوتاه برای خرید اطراف خونه مامان اینا میرفتم. این روزا به خانوم کوچولو خیلی خوش گذشت چون دائم از بغل این خاله جون میپرید بغل اون یکی و یا بغل مامانی جونش (مامان خودم) بود.
پنجشنبه شد و همسری هم اومد مشهد تا مامان و باباشو ببینه، بعد از رسیدن به مشهد اومد دنبال منو دخملی و با هم به خونه پدر همسری رفتیم، عموجونها و عمه جون یاسمینا اومدن دیدنش و با هم رفتیم بیرون.
یک شب هم خونه دوست جونم (خاله افسانه یاسمینا) رفتیم، این دوستم یه دختر کوچولوی ناز به اسم آرنیکا داره که یک هفته از یاسمینای من بزرگتره و تا این روز هنوز فرصت نشده بود که ببینمش، بالاخره موفق شدیم هم اون دختر منو ببینه و هم من دختر نازشو ببینم، امیدوارم وقتی بزرگ شدن مثل ماماناشون اونا هم دوستای خوبی برای هم باشن.
این دو هفته مثل برق و باد گذشت و پنجشنبه عموجون یاسمینا منو همسری و دختر طلا رو رسوند فرودگاه، دخملی قبل پرواز کلی خوابید و تا وارد هواپیما شدیم شروع کرد به گریه کردن، باباش میگفت گرمشه لباسهاشو کم کردیم اما بازم گریه میکرد، بعد از مراسم گریه کردن خوابید و تا انتهای پرواز خواب بود، ساعت دو و نیم بعدازظهر به ماهشهر رسیدیم و سفرمون به انتها رسید.
در ادامه هم تعدادی عکس از دخملی در سفر گذاشتم.
دخملی خونه مامانم
یاسمینا خونه مامان باباش
اولین آغوش سواری دخملی
دختر خسته من بعد از خرید
دخملی در طرقبه
یاسمینا و آرنیکا
خواب در فرودگاه
و مراسم هواپیما سواری