صد روز گذشت ...
دختر خانوم ما امروز صد روزه شدن!
هر روز که میگذره یاسمینا کوچولوی من بزرگتر میشه و البته ملوس تر!!
دیروز داشتم وسایل قدیمی خودمو مرتب میکردم که چشمم به یه تاپ کوچولوی راه راه افتاد، و منو با خودش به 10 سال قبل برد. ده سال پیش یعنی سال اول دانشگاه روز تولدم که همزمان شده بود با یه اردو، تولدمو با همکلاسی ها و دوستام در اخلمد (روستای ییلاقی در مشهد) جشن گرفتیم و لا به لای کادوها یه کادوی سرکاری هم گذاشته بودن که همین تاپ کوچولو بود، یه لحظه دلم برای اونروزا تنگ شد، روزهای خوب دانشجویی... دوره کارشناسی فوق العاده بود، دوره ارشد هم خوب بود اما مسلما هر قدر آدم بزرگتر میشه مشغله فکریش هم بیشتر میشه. اونروزا گذشت و بازگشتی هم نیست ...
اونروزای خوب گذشت ولی روزهای خوبتر جاشو گرفتن، حالا یه همسر مهربون و یه دختر ناز دارم که تمام دنیای من شدن و هر روز که دستای کوچولوی فرشته نازمو تو دستم میگیرم همه خوشی ها و شادیهای دنیا رو با تمام وجود احساس میکنم..
امروز هم به مناسبت صد روزگی دخترم اون تاپ خاطره انگیز رو تنش کردم و ازش عکس گرفتم و برای صد سالگی نازگلم بهترینها رو آرزو کردم
[
عکسها در ادامه مطلب
دختر روسری به سرم که تازه از حمام اومده
وقتی کوچولوتر بود