و اما موش ...

سلاااااااااام ما اومدیم...

چند روزی بود که یه مهمون ناخونده و خونوادش به خونه ما راه پیدا کردن!! یه شب جاتون خالی داشتیم شام میخوردیم یه دفعه یه موجود کوچولو با سرعت از کنارمون رد شد، بله یه موش فضول بود که سر از خونه ما درآوورده بود، اونو که با هر زحمتی بود همسری گرفت، اون شب گذشت. شب بعد باز یکی دیگه!! اونو هم گرفتیم. روز بعد منو دختر کوچولو یه ساعتی رفتیم خونه دوست و همسایمون، برگشتیم خونه که آماده بشیم بریم بیرون، تو اتاق همینطور که مشغول آماده شدن بودیم و تلفنی داشتم با همسری صحبت میکردیم دوباره مووووووش! ایندفعه دیگه همسری خونه نبود که بگیرش، خیلی سریع آماده شدیم و از خونه رفتیم و وقتی همسری اومد خونه ما هم برگشتیم. اون شب موش سوم رو هم گرفتیم و دو تا موش دیگه هم بعدش!! مشکل خیلی جدی شده بود، پنجشنبه و جمعه رو به بستن سوراخها و منافذ خونه گذروندیم البته محل ورود موشها رو هم پیدا کردیم و کاملا بستیم و خیالمون از بابت موشها راحت شد. دختر نازمونم کلی همکاری کرد و تو تشک بازیش بازی میکرد، دختر طلا یه کمی هم بلا شده یه روز از همین روزا که مشغول کارای آشپزخونه بودیم وقتی اومدم بهش سر بزنم دیدم دختر شیطون بلا اینقد با پاش به تشک بازیش زده که تخریبش کرده(عکسشو میذارم)و بعد هم که بهش میگم چرا این کارو کردی مظلومانه نگاه میکنه که یعنی من بی تقصیرم!

شبی که خیالمون بابت موشها راحت شده بود راحت خوابیدیم اما روز بعد همسری تعریف میکرد: نصف شب حس کردم صدای فیس فیس موش میاد، پاشدم همه جا رو چک کردم و دنبال صدا گشتم، اطراف گهواره یاسمینا صدا بیشتر میشد، یه خرده که نزدیکتر شدم دیدم به به صدای موش کوچولوی خودمونه که بینیش گرفته و یه صدایی شبیه موش شده و نیم ساعتی باباشو سرکار گذاشته!!!

بالاخره قضیه موشها تموم شد ولی موش کوچولوی شیطون خودمون حسابی بلا شده و همش خودشو با ناخونای تیزش خط خطی میکنه، هر قدر هم ناخناشو کوتاه میکنم بازم تیزه، امیدوارم بتونیم از پس موش خودمونم بر بیایم!

در حال تخریب تشک بازی

بقیه عکسها در ادامه مطلب

نگاه معصومانه بعد از تخریب

نمای نزدیک از محل تخریب صورت خودش