بازگشت به خانه
بعد از دو ماه و نیم دوری از خونمون وقتی که دخملی 19 روزش شد قرار بر این شد که با خواهرم (فرناز) به ماهشهر و خونمون برگردم.
هم خوشحال بودم که پیش همسری برمیگردم و هر روز باهمیم که البته دلم برا خونمونم تنگ شده بود و از طرفی هم احساس دلتنگی و نگرانی هم داشتم، دلتنگی دوری از مامانم و زادگاهم، نگرانی هم برای مراقبت از نوزاد نوزده روزه! همه اینها یه حس سردرگرمی و پیچیده ای رو برام بوجود آورده بود.
پنجشنبه صبح داداشم منو یاسمینا رو به همراه فرناز فرودگاه رسوند، بعد از کلی انتظار تو صف بالاخره کارت پرواز رو گرفتیم و وسایلمون رو تحویل بار دادیم و رفتیم سالن انتظار.
ساعت 12 هواپیما پرید. این دختر شیطون رو هم هر کاری کردم تا از خواب پاشه و شیر بخوره پا نشد و من تمام مدت نگران گوشش بودم که به خاطر فشار ناگهانی آسیب نبینه، که خداروشکر مشکلی پیش نیومد.
حدود ساعت 2 بود که رسیدیم ماهشهر. همسری با یه دسته گل قشنگ به استقبالمون اومده بود، وسایل رو از بار گرفتیم و راهیه خونه شدیم.
وقتی رسیدیم خونه باورم نمیشد این همون خونه اس که دو ماه و نیم پیش به همسری تحویل داده بودم، همه وسایل مرتب چیده شده بود، پرده ها نصب شده بود و یه ذره غبار هم روی میز و وسایل دیده نمیشد. همسری مهربونم تمام خونه رو تنهایی با اینکه هر روز از صبح تا عصر سرکار بود و با وجود روزه بودن ( اثاث کشیمون اول ماه رمضون انجام شد) خیلی قشنگ و باسلیقه چیده بود.
واقعا از خدا ممنونم که همچین همسر خوب و مهربونی رو برای من قرار داده.
چند تا عکس از دخملی در اولین سفر هوایی
اینم دسته گل استقبال همسری