یاسمینایاسمینا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

مسافر تابستونی

سفر به مشهد

منو یاسمینا کوچولو برای دیدن خانواده زودتر از همسری رفتیم مشهد، خدارو شکر دختر نازم زیاد اذیت نشد و تمام طول پرواز رو خوابیده بود . وقتی رسیدیم فرودگاه مامان و بابام اومدن استقبالمون و بعد از کلی بوس و بغل رفتیم خونه مامان اینا. پنجشنبه و جمعه همه اومدن دیدنمون، روز شنبه هم خونه پدر همسری رفتیم و عموجون یاسمینا و خونوادش هم برای دیدن دخملی اومدن. وقتی به خونه مامانم برگشتیم نازگل خانومو پیش مامانم گذاشتم و کمی شیر هم توی ظرف ریختم تا با قاشق بدن بهش و برای خرید رفتم، یک ساعت که گذشت مامانم زنگ زد که زود بیا خانوم خانوما گرسنه شدن!! دختر خانوم بلا نازشون زیاد شده و با قاشق شیر نمیخورن! بدو بدو برگشتم خونه و خریدم نیمه کاره موند ، روزه...
3 آذر 1392

سه ماهگی

دوم آذرماه دختر نازم سه ماهش تمام شد و وارد ماه چهارم زندگیش شد ، قربونش بشم هر ماه کلی بزرگ میشه ، به مراقبت های ما جواب مثبت میده و مامان و باباشو خوشحال میکنه . یاسمینا کوچولوی ما الان دیگه سه ماهه شده، به تلویزیون و محیط اطرافش واکنش نشون میده، دستشو میخوره، تقریبا بعضی وسایل رو میتونه با دستش بگیره، بهتر و راحت تر میخوابه، قویتر شده و وزنش به 6 کیلو و 500 گرم رسیده، قدش هم الان 62 سانتیمتر عکسهای سه ماهگی نازگلمون  عکسها در ادامه مطلب یاسمینا و بابا ...
3 آذر 1392

و اما موش ...

سلاااااااااام ما اومدیم... چند روزی بود که یه مهمون ناخونده و خونوادش به خونه ما راه پیدا کردن!! یه شب جاتون خالی داشتیم شام میخوردیم یه دفعه یه موجود کوچولو با سرعت از کنارمون رد شد ، بله یه موش فضول بود که سر از خونه ما درآوورده بود، اونو که با هر زحمتی بود همسری گرفت، اون شب گذشت. شب بعد باز یکی دیگه!! اونو هم گرفتیم . روز بعد منو دختر کوچولو یه ساعتی رفتیم خونه دوست و همسایمون، برگشتیم خونه که آماده بشیم بریم بیرون، تو اتاق همینطور که مشغول آماده شدن بودیم و تلفنی داشتم با همسری صحبت میکردیم دوباره مووووووش ! ایندفعه دیگه همسری خونه نبود که بگیرش، خیلی سریع آماده شدیم و از خونه رفتیم و وقتی همسری اومد خونه ما هم برگشتیم. اون شب موش ...
3 آذر 1392

دو ماهگی و واکسیناسیون

دوستان عزیزم عیدتون مبارک شصت روز از زمینی شدن فرشته کوچولوی ما میگذره و هر روز که میگذره دوست داشتنی تر میشه . روز دوم آبان که دخترم 2 ماهه شد به دلیل عید غدیر درمانگاه تعطیل بود و ما نتونستیم برای واکسیناسیون دخملی اقدام کنیم، برا همین قرار بر این شد که شنبه برای پایش و واکسیناسیون یاسمینا کوچولومون درمانگاه بریم. الان که دخملی دو ماهه شده کلی پیشرفت کرده، تو تشک بازیش بازی میکنه و به جغجغه و عروسک گردون بالای تختش واکنش نشون میده، خودشو برا مامان باباش لوس میکنه ، دستشو میخوره و دوس داره باهاش حرف بزنیم و بازی کنیم، خلاصه دختر کوچولومون خیلی بلا شده!! صبح روز شنبه منو همسری و گل قشنگمون آماده شدیم که بریم درمانگاه قبل از ر...
4 آبان 1392

به یاد هفت روزگی یاسمینا

دختر کوچولوی نازم وقتی هفت روزش بود فهمیدیم زردیش زیاد شده و مجبور شدیم به مدت 34 ساعت زیر دستگاه فتو تراپ بذاریمش . وقتی لباساشو درآووردم و چشم بندشو گذاشتم انگار یکی قلبمو فشار میداد، همین که زیر دستگاه گذاشتمش اشکم دراومد . چشم بند خیلی اذیتش میکرد اما ببخشید دختر گلم برای سلامتیت مجبور بودیم 34 ساعت چشماتو ببندیم! شب و روز خیلی سختی بود و چشمای من شدیدا درد میکرد چون زیاد به نور دستگاه نگاه کرده بودم  ولی خدا رو شکر بعد این مدت زردی گل نازم کلی پایین اومده بود . عکس خانوم کوچولو زیر دستگاه   ...
24 مهر 1392

دخترم و مهمونی

امروز چندتا از همسایه ها که همکارای همسری هم هستن برای دیدن یاسمینای گلم اومدن. قبل از اومدن مهمونا دختر نازمونو با کمک باباش بردیم حمام . وقتی وارد حمام شدیم دیدیم به به آب حمام سرده! برای اینکه ناز ناز خانوم سرما نخورن یه پارچه دورش پیچیدیم و منتظر شدیم تا آب گرم بشه. تو این فاصله ده دقیقه ای خانوم کوچولوی ما تو حمام خوابید ! آب که گرم شد تا یه مشت آب ریختم رو بدنش بیدار شد، قربون دختر آرومم بشم که تا انتهای شستشو تو بغلم صداش در نیومد . بعد از حمام یه ساعتی خوابید و بعد هم برای مهمونی آماده شد. یاس کوچولو قبل از حمام دختر حوله پیچم بعد از شستشو خواب بعد از حمام و آماده شدن برای ورود مهمونا   ...
24 مهر 1392

خاطره زایمان

دوستان عزیزم بالاخره روزها سپری شد و دوری منو همسری به پایان رسید . پنجشنبه سی و یکم مرداد جاوید از ماهشهر (خونه خودمون) اومد مشهد و منم وسایل بیمارستان و یه سری وسایل شخصی خودم رو جمع کرده بودم که با جاوید برم خونه مامانش اینا. پنجشنبه و جمعه رو خونه پدر همسری سپری کردیم و طبق برنامه ریزی ها شنبه عصر وقت دکتر داشتم و دکترم (غلامحسین ارندی)که رفته بود آمریکا بالاخره قرار بود برگرده و زمان دقیق عمل سزارین منو بده، البته قبلا گفته بود بین 4 تا 11 شهریور عملم انجام میشه و من هنوز کلی وقت داشتم. شنبه دوم شهریور ساعت 8 صبح با خیال راحت از خواب پاشدیم که بریم کارای بیمه زایمان رو انجام بدیم و همسری هم که یه دستبند برا نی نیمون خریده بود ...
14 مهر 1392

اولین مراجعه برای پایش

امروز صبح منو دخملی و باباش برای اولین پایش رفتیم درمانگاه، دختر سحرخیز من (که دیشب بالاخره موفق شده بودیم زود بخوابونیمش ) زودتر از همه بیدار شد و منو باباشو بیدار کرد . بعد از کلی کش و قوس اومدن لباس دخملی رو عوض کردیم. خودمون که آماده شدیم ،دیدیم دختر طلا خوابیده! صبح قبل از همه رسیدیم درمانگاه، پرونده یاسمینا جونمو از پذیرش گرفتیم و رفتیم بخش پایش کودکان. یه خانوم خوشرو و مهربون مشخصات دخترمونو پرسید و یادداشت کرد. وزن و قدش رو هم اندازه گرفت که خدا رو شکر برای 43 روزگی خیلی عالی بود ، وزن: 5 کیلو و 150 گرم ، قد: 57 سانت دخملی قبل از رفتن به درمانگاه 40 روزگی دختر طلا         ...
14 مهر 1392

شیطونک شب زنده دار من

چند وقت بود که  دختر خانوم ما شب زنده دار شدن! تا میذاشتیمش تو جاش شروع به گریه کردن میکرد و منو باباشو کلی میترسوند. منو همسری نگران شدیم که نکنه مریض باشه ، بردیمش دکتر که خدارو شکر مشکلی نداشت اما بازم تا میذاشتیمش تو جاش گریه میکرد و نمیخوابید. تا اینکه یه شب کنار خودم خوابوندمش، باورتون میشه این دختر بلا راحت خوابید و صداشم درنیومد. بله دخترمون مامانی شده! دیگه حالا بوی مامانشو تشخیص میده و دوس داره تو بغل مامانش بخوابه، برا همین تا میذاشتیمش تو جاش چون از مامانش دور میشد گریه میکرد و نمیخوابید. اینجوری بود که دخترکوچولومون دیگه قبل از خواب گریه نکرد ، ولی الان چون تا ساعت 10 شب میخوابه شبا دیرتر خوابش میبره و ما رو...
14 مهر 1392

دخترم یک ماهه شد

روز دوم مهرماه دختر نازم یک ماهش تموم شد و تو این یک ماه کلی تغییر کرده. وزنش از 3380 به 4500 رسید و قدشم از 51  به 54 سانت رسید ، قربونش بشم الان دیگه گردنش رو هم بهتر میتونه نگه داره، گاهی هم که باهاش حرف میزنیم میخنده و خودشو تو دل مامانو باباش بیشتر و بیشتر جا میکنه ،  اگه وسیله ای رو هم جلوش تکون بدیم دنبال میکنه. تا الان که دختر خوبی بوده و شب و روز خوب میخوابه فقط گاهی دل درد میشه! راستی تو این دو هفته که برگشتیم خونمون سه بار یاسمینای گلمو با کمک باباش بردیم حمام، خیلی سخت بود اما با همکاری دخملی آرومم کار خوب پیش رفت. عکسای یک ماهگی یاسمینای نازم عکس دخملی در حال آماده شدن برای حمام ...
10 مهر 1392